سلسلهي ابر گشت زلف زره سان او شاعر : خاقاني قرصهي خورشيد شد گوي گريبان او سلسلهي ابر گشت زلف زره سان او جوشن مردان گسست ناوک مژگان او پنجهي شيران شکست قوت سوداي او بر نمک و تره بين دلها مهمان او خوش نمکي شد لبش، تره تر عارضش سوي برون داد رنگ پستهي خندان او رنگ به سبزي زند چهره او را مگر هست بهرسان که هست هستي من ز آن او گرچه ز مهري که نيست، نيست دلش ز آن من کيست که نقشي کند زين دو بر ايوان او دازم زنگار دل، دارم شنگرف اشک ماندم...