لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او شاعر : خاقاني ابلق روز و شب است نامزد ران او لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او نعل بها داد عمر بر سر ميدان او هر که چنين لشکرش نعل در آتش نهاد کاتش کافتد در آب بشنوي افغان او غم که درآيد به دل بنگري آسيب آن ميوهي غم بود و بس، نوبر بستان او اول جنبش که نو گلبن آدم شکفت دور ز ما درگرفت ساقي دوران او و آخر مجلس که دهر ميکدهي غم گشاد اين همه بر پاي چيست بلبله گردان او جرعهاي از دست او کشتن ما را بس است ...