جان عالم ديده و در عالم جان آمده | | صبح خيزان بين به صدر کعبه مهمان آمده |
پس به بار عام پيش صفهي مهمان آمده | | آستان خاص سلطان سلاطين داده بوس |
شب روان در راه منزل منزل آسان آمده | | کعبه برکرده عربوار آتشي کز نور آن |
پس همه ره با همه لبيک گويان آمده | | کعبه استقبالشان فرموده هم در باديه |
خفتگان چون کرم قز زنده به زندان آمده | | شب روان چون کرم شب تابند صحرائي همه |
کز نياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده | | کعبه برخواني نشانده فاقه زدگان را به ناز |
بلکه پر جبرئيل آنجا مگس ران آمده | | بر سر آن خوان عزت نسر طائر دان مگس |
گاه سيمين نان و گه زرين نمکدان آمده | | از براي خوان کعبه ماه در ماهي دو بار |
از بن دندان طفيل هفت مردان آمده | | رستهي دندان از در سلطان به دست خاصگان |
دوستکاني سر به مهر خاص سلطان آمده | | پيش دندان از در سلطان به دست خاصگان |
هديه دندان مزد خاص و عام يکسان آمده | | مصطفي استاده خوان سالار و رضوان طشتدار |
بلکه دست آب همه تسکين رضوان آمده | | هم خلال از طوبي و هم آبدست از سلسبيل |
پشت خم پيش سران چون آبدستان آمده | | آسمان آورده زرين آبدستان ز افتاب |
کوست ظلمات عرب را آب حيوان آمده | | خضر جلابي به دست از آبدست مصطفي |
کعبه همچون خوان عيسي عيد ايشان آمده | | فاقه پروردان چو پاکان حواري روزهدار |
پيش يوسف قحط پروردان کنعان آمده | | يوسفان در پيش خوان کعبه صاع استان چنانک |
تسع آياتش به جاي سبع الوان آمده | | خوان کعبه جان موسي را همي ماند که هست |
نيمهاي گويا و ديگر نيمه بريان آمده | | بر سر آن خون دل پاکان چو مرغان بهشت |
کعبتين تنها و نراد انسي و جان آمده | | کعبه در تربيع همچون تخت نرد مهره باز |
پس شش و پنج و چهار و سه دو پنهان آمده | | نقش يک تنها به روي کعبتين پيدا شده |
هر که شش پنجي زده يک بر سر آن آمده | | هر حسابي کرده بر حق ختم چون نرد زياد |
نعل پيشان همسر تاج خضر خان آمده | | عالمان چون خضر پوشيده، برهنه پا و سر |
همچو موسي در عصاشان جان ثعبان آمده | | صوفيان رکوه پر آب زندگاني چون خضر |
چون صدف تن غرق اشک و سينه عطشان آمده | | هو و هو گريان مريدان هوي هوي اندر دهان |
گاه همچون حلقهي زنجير مطران آمده | | ز آه ايشان گه الف چون سوزن عيسي شده |
رفته ساق عرش را خلخال پيچان آمده | | آتشين حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق |
باز ديگر نيمه طوق حلق شيطان آمده | | ز آهشان يک نيمهي مسمار در دوزخ شده |
چون مسدس خان زنبوران پر افغان آمده | | اي مربعخانهي نور از خروش صادقان |
عالمي گردش چو زنبوران غريوان آمده | | کعبه همچون شاه زنبوران ميانجا معتکف |
بس دريچه کاندرين بام نه ايوان آمده | | چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان |
در طواف کعبه محرموار عريان آمده | | آفتاب اشتر سواري بر فلک بيمار تن |
گاو بالاي زمين از بهر قربان آمده | | خون قربان رفته در زير زمين تا پشت گاو |
بر هوا تسبيح گويان جان حيوان آمده | | بر زمين الحمد الله خون حيوان بسته نقش |
کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده | | کعبه در ناف زمين بهتر سلاله از شرف |
هفت بانو بين پرستار شبستان آمده | | کعبه خاتون دو کون او را در اين خرگاه سبز |
اين ز روم آن از حبش سالار کيهان آمده | | صبح و شام او را دو خادم، جوهر و عنبر به نام |
گاهواره بابل و مولد خراسان آمده | | خادمانش بر دو طفلانند اتابک و آن دو را |
عشاقان را آرزوبخش و دلستان آمده | | خال مشک از روي گندمگون خاتون عرب |
بر يکي دستش محک زر ايمان آمده | | کعبه صرافي، دکانش نيم بام آسمان |
هر که را زر بولهب روي است شادان آمده | | بر محک کعبه کو جنس بلال آمد به رنگ |
ز آن سپيدي دان سياهي روي ديوان آمده | | بر سياهي سنگ اگر زرت سپيد آيد نه سرخ |
شاهد هر بچه کز خورشيد در کان آمده | | سنگ زر شبرنگ ليکن صبحوار از راستي |
نور معني در سياهي حرف قرآن آمده | | در سياهي سنگ کعبه روشنائي بين چنانک |
وان دهان را ميم لب چون سين دندان آمده | | زمزم آنگه چون دهاني آب حيوان در گلو |
سرنگون بيآب چون چاه زنخدان آمده | | پيش عيسيدم چه زمزم صليب دلو چرخ |
عيسي آنجا کيست هاونکوب دکان آمده | | مصطفي کحال عقل و کعبه دکان شفاست |
چادري کان دست ريس دخت عمران آمده | | عيسي اينک پيش کعبه بسته چون احراميان |
کز دم ابن الله او را امصبيان آمده | | کعبه را از خاصيت پنداشته عود الصليب |
بر چينين داري ز عصمت کافها خوان آمده | | از اانتش «همزه» مسمار و «الف» داري شده |
کز فلاخشان فراز کعبه غضبان آمده | | گر حرم خون گريد از غوغاي مکه حق اوست |
بر سر مرغان کعبه سنگباران آمده | | بر خلاف عادت اصحاب فيل است اي عجب |
چکز خروس فتنهشان آواز خذلان آمده | | مکيان چو ماکيانان بر سر خود کرده خاک |
باز عصيانگاه اهل بغي و عصيان آمده | | بوقبيس آرامگاه انبيا بوده مقيم |
واندر او مشتي يهودي رنگ فتان آمده | | کرده عيسي نامي از بالاي کعبه خيبري |
خيبر وارون عيسي گرد ويران آمده | | زود بينام از جلال کعبهي مريم صفت |
اشکبار از دست مشتي نابسامان آمده | | من به چشم خويش ديدم کعبه را کز زخم سنگ |
تا بر او آسيب سنگ از اهل طغيان آمده | | کرده روح القدس پيش کعبه پرها را حجاب |
کعبه را از روي ضجرت راي ثهلان آمده | | بوقبيس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف |
يا صدف در بحر ظلماني گروگان آمده | | کعبه در شامي سلب چون قطره در تنگي صدف |
گرد قطب آسيمه سر شيدا و حيران آمده | | کعبه قطب است و بنيآدم بنات النعشوار |
صورت دستاس را بر قطب دوران آمده | | کعبه هم قطب است و گردون راست چون دستاس زال |
گاو پيسه گرد روغن خانه گردان آمده | | کعبه روغن خانهاي دان و روز و شب گاو خراس |
بر لگن پروانه را بين مست جولان آمده | | کعبه شمع و روشنان پروانه و گيتي لگن |
گرد گنج آنک صف ماران فراوان آمده | | کعبه گنج است و سياهان عرب ماران گنج |
خيل زنبوران و مارانش نگهبان آمده | | کعبه، شان شهد و کانزر درست است اي عجب |