آوازه‌ي رحيل شنيدم به صبح‌گاه

آوازه‌ي رحيل شنيدم به صبح‌گاه شاعر : خاقاني با شبروان دواسبه دويدم به صبح‌گاه آوازه‌ي رحيل شنيدم به صبح‌گاه راه هزار ساله بريدم به صبح‌گاه با بختيان همت و با پختگان درد در هشت باغ عشق چريدم به صبح‌گاه رستم ز چار آخور سنگين روزگار پشت از براي نقب خميدم به صبح‌گاه ديدم که گنج خانه‌ي غيب است پيش روي تا آنچه کس نديد بديدم به صبح‌گاه کردم ز سنگ ريزه‌ي ره توتياي چشم بوي چراغ کشته شنيدم به صبح‌گاه کشتم به باد سرد چراغ فلک چنانک آخر درون پرده...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آوازه‌ي رحيل شنيدم به صبح‌گاه
آوازه‌ي رحيل شنيدم به صبح‌گاه
آوازه‌ي رحيل شنيدم به صبح‌گاه

شاعر : خاقاني

با شبروان دواسبه دويدم به صبح‌گاهآوازه‌ي رحيل شنيدم به صبح‌گاه
راه هزار ساله بريدم به صبح‌گاهبا بختيان همت و با پختگان درد
در هشت باغ عشق چريدم به صبح‌گاهرستم ز چار آخور سنگين روزگار
پشت از براي نقب خميدم به صبح‌گاهديدم که گنج خانه‌ي غيب است پيش روي
تا آنچه کس نديد بديدم به صبح‌گاهکردم ز سنگ ريزه‌ي ره توتياي چشم
بوي چراغ کشته شنيدم به صبح‌گاهکشتم به باد سرد چراغ فلک چنانک
آخر درون پرده خزيدم به صبح‌گاهبسيار گرد پرده‌ي خاصان برآمدم
با بانگ نوش نوش چشيدم به صبح‌گاههر شرب سرد کرده که دل چاشني گرفت
آن دم که جام جام کشيدم به صبح‌گاهخورشيد خاک شد ز پي جرعه يافتن
بيش از هزار دجله مزيدم به صبح‌گاهزان جام جم که تا خط بغداد داشتي
کاندر سماع عشق دريدم به صبح‌گاهنتواند آفتاب رفو کردن آن لباس
زان کاتش نياز دميدم به صبح‌گاهامروز سرخ روئي من داني از چه خاست
دوش از درخت باز خريدم به صبح‌گاهخاقاني مسيح سخن را به نقد عمر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط