مهر است يا زرين صدف خرچنگ را يار آمده

مهر است يا زرين صدف خرچنگ را يار آمده شاعر : خاقاني خرچنگ ناپروا ز تف، پروانه‌ي نار آمده مهر است يا زرين صدف خرچنگ را يار آمده معجون سرطاني نگر داروي بيمار آمده بيمار بوده جرم خور سرطانش داده زور و فر در کاخ مه دامن کشان يک مه به پروار آمده آن کعبه‌ي محرم نشان، وان زمزم آتش فشان از خشت زر خاوري ميناش دينار آمده هر سنگ را گر ساحري کرده صبا ميناگري بر کرکسان بين در هوا پرواز دشوار آمده شمع روان بين در هوا آتش فشان بين در هوا در مغز افعي مهره...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مهر است يا زرين صدف خرچنگ را يار آمده
مهر است يا زرين صدف خرچنگ را يار آمده
مهر است يا زرين صدف خرچنگ را يار آمده

شاعر : خاقاني

خرچنگ ناپروا ز تف، پروانه‌ي نار آمدهمهر است يا زرين صدف خرچنگ را يار آمده
معجون سرطاني نگر داروي بيمار آمدهبيمار بوده جرم خور سرطانش داده زور و فر
در کاخ مه دامن کشان يک مه به پروار آمدهآن کعبه‌ي محرم نشان، وان زمزم آتش فشان
از خشت زر خاوري ميناش دينار آمدههر سنگ را گر ساحري کرده صبا ميناگري
بر کرکسان بين در هوا پرواز دشوار آمدهشمع روان بين در هوا آتش فشان بين در هوا
در مغز افعي مهره بين چون دانه‌ي نار آمدهخورشيد زرين دهره بين صحراي آتش چهره بين
بر آينه‌ي اسکندري خاکستر انبار آمدهروي سپهر چنبري بگرفت رنگ اغبري
از آتش گردون سيه چون داغ قصار آمدههر فرش سقلاطون که مه صباغ او بوده سه مه
هم مطبخ و هم خوان زر هم ميده سالار آمدهآفاق را از جرم‌خور هم قرص و هم آتش نگر
گلگون صراحي بين در او بلبل به گفتار آمدهگر بلبل بسيار گو، بست از فراق گل گلو
بر مي گلاب ناب نه چون اشک احرار آمدهگر مي‌دهي ممزوج ده، کاين وقت مي ممزوج به
با ساقي فرخنده فر زو خانه فرخار آمدهکافور خواه و بيدتر، در خيش‌خانه باده خور
وز مي گلستان کن دو لب آنجا که اين چار آمدهماورد و ريحان کن طلب توزي و کتان کن سلب
پيرامنش ده ماه نو هر سال يک بار آمدهگه‌گه کن از باغ آرزو آن آفتاب زرد رو
دفع وبا را جام شه ياقوت کردار آمدهچرخ از سموم گرمگه، زاده و با هر چاشتگه
با طاعن مهر ملک طاعون سزاوار آمدهترياق ما چهر ملک، پور منوچهر ملک
فخر دو عالم چون پدر وز عالمش عار آمدهخاقان اعظم چون پدر شاه معظم چون پدر
خورشيد در ديدار او چون ذره ديدار آمدهگردون دوان در کار او چون سايه در زنهار او
از نعل اسبش هر زمان ياقوت مسمار آمدهاز بوس لب‌هاي سران بر پاي اسب اخستان
سنقر به هندستان شده، طوطي به بلغار آمدهعدلش بدان سامان شده کاقليم‌ها يکسان شده
دادش چو باد عيسوي تعويذ انصار آمدهرايش چو دست موسوي در ملک برهاني قوي
پيکان او خياط دين دل‌دوز کفار آمدهشمشير او قصار کين شسته به خون روي زمين
هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمدهسام نريمان چاکرش، رستم نقيب لشکرش
خصمان سفلي چار زن، پيشش پرستار آمدهمردان علوي هفت تن، درگاه او را نوبه زن
وز راي گيتي داورش گيتي نمودار آمدهباتيغ گردون پيکرش گردون شده خاک درش
کز خسروان باستان در صحف اخبار آمدهبا دولت شاه اخستان، منسوخ دان هر داستان
عقرب ز پيکان ساخته تنين ز سوفار آمدهتيرش که دستان ساخته، زو رجم شيطان ساخته
آن را که حصن جان پاک از نور انوار آمدهاو نور و بدخواهانش خاک از ظلمت خاکي چه باک
تيرش چو تيغ حيدري از خلد ابرار آمدهبر تير او پرپري صرصر صفت در صفدري
پيکانش چون پر مگس در چشم اشرار آمدهاشرار مشتي بازپس، رانده به کين او نفس
چون عنکبوتي در ميان پروانه‌ي غار آمدهناکرده مکر مکيان جان محمد را زيان
بهر عيار ملک و دين راي تو معيار آمدهاي خانه دار ملک و دين تيغت حصار ملک و دين
در خانه‌ي اسلاميان عدل تو معمار آمدهپيشت صف بهراميان بسته غلامي را ميان
وز خصم منحوست فلک، چون بخت بيزار آمدهاي چنبر کوست فلک، کرده زمين بوست فلک
پيکان نصرت را به کين عزم تو هنجار آمدهنيکان ملت را به دين، ياد تو تسبيح مهين
در شانت آيات ظفر، از فضل دادار آمدهبادت ز غايات هنر بر عرش رايات خطر
سرهاي بدخواهانت را هم رمح تو دار آمدهتابع فلک فرمانت را، دربان ملک ايوانت را
تا ابلق ايام را از چرخ مضمار آمدهلاف از درت اسلام را فال از برت اجرام را
دولت هميشه يار من با بخت بيدار آمدهاز مدح تو اشعار من رونق فزا در کار من
با آب کار مدح تو الفاظم ابکار آمدهمن جان سپار مدح تو صورت نگار مدح تو
صد عنصري در پيش من شاگرد اشعار آمدهامروز احرار زمن خوانندم استاد سخن


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.