مي که دهي سه ساله ده، کو کهن و تو نوبري | | سال نوست ساقيا، نوبر سال ماتوئي |
تا چه کنند خاکيان گاو زرين سامري | | گاو سفالي اندر آر آتش موسي اندر او |
لب به کلوخ خشک مال، اينت شمامهي طري | | مي به سفال خام نوش، اينت چمانهي طرب |
در قدح گلين نگر، عکس گلاب عبهري | | تيغ فراسياب چه؟ خون سياوشان کدام؟ |
سنگ بر آبگينه زن، ديو دلي کن اي پري | | گنبد آبگينهگون نيست فرشته خوي و رو |
پاي طرب سبک بر آر ارچه ز مي گران سري | | در قصب سه دامني آستي دو برفشان |
ما و سه پنج کعبتين، داو به هفده آوري | | هفت طواف کعبه را هفت تنان بسندهاند |
بد پسران خانه کن، باد سران سرسري | | ما که و اختيار چه، کاين شجره است آن ما |
درد کش ملامتي، سيم کش قلندري | | از پس کنيت سگي چيست به شهر نام ما |
بهر عروس طبع ما نامزد سخنوري | | ليک به دولت ملک بر ملکوت ميرود |
کرده طراز آستين از ردي پيمبري | | خسرو کعبه آستان، ملک طراز راستين |
رايض راي اسمان، صيقل جاه مشتري | | حيدر آسمان حسام، احمد مشتري نگين |
در سفن بلارکش معجز تيغ حيدري | | در نفس مبارکش سفتهي راز احمدي |
کز ظلمات بحر جست آينهي سکندري | | صبحدم آب خضر نوش از لب جام گوهري |
ريخت به هر دريچهاي آقچه زر شش سري | | شاهد طارم فلک رست ز ديو هفت سر |
از پي مغز خاکيان لخلخههاي عنبري | | غاليهساي آسمان سود بر آتشين صدف |
يوسف گرگ مست ما دعوي روز پيکري | | يوسف روز جلوه کرد از دم گرگ و ميکند |
زان مي آفتابوش ياد صبوحيان خوري | | گرچه صبوح فوت شد کوش که پيش از آفتاب |
طلق حلال پروران، طلق روان گوهري | | درده کيمياي جان، ز آتش جام زيبقي |
حاملهي بهار از آن باد عقيم آذري | | طفل مشيمهي رزان، بکر مشاطهي خزان |
عطسهي عنبرين دهد مغز چمانه از تري | | چون ز دهان بلبله در گلوي قدح چکد |
راست چو پشت نيشتر خون چکدش معصفري | | رفت قنينه در فواق، از چه ز امتلاي خون |
چنگ نهاده ربعوش بر بر و چهره برتري | | چنگي آفتاب روي از پي ارتفاع مي |
تا شوي از بلاي او شيفتهي بلا دري | | چون نگهش کني کند در پس چنگ رخ نهان |
هر سر ده قواره را زهره کند به ساحري | | کرتهي فستقي فلک چاک زند چو فندقش |
چون سر ناخنش کند با رگ چنگ نشتري | | زهره ز رشک خون دل در بن ناخن آورد |
کاتش و قند او دهد با ني و باد ياوري | | چشم سهيل و ناخنه، ناخن آفتاب و ني |
اينت نسيم مشک پاش، اينت فقاع شکري | | چرخ سدابي از لبش دوش فقع گشاد و گفت |