صورت نميبندد مرا کان شوخ پيمان نشکند شاعر : خاقاني کام من اندر دل شکست اميد در جان نشکند صورت نميبندد مرا کان شوخ پيمان نشکند گر شحنهي بدگوي او در حلقم افغان نشکند از خام کاري خوي او افغان کنم در کوي او گر رنج من ياد آيدش عهد من آسان نشکند گفتار من باد آيدش، خون ريختن داد آيدش داني که دانم اين قدر کز موم سندان نشکند تا هجر او سوزد جگر از صبر چون سازم سپر هم راضيم گر در دلم سرهاي پيکان نشکند زد نوک ناوک بر دلم تا خسته شد يک سر دلم کان...