مرد آن بود که از سر دردي قدم زند

مرد آن بود که از سر دردي قدم زند شاعر : خاقاني درد آن بود که بر دل مردان رقم زند مرد آن بود که از سر دردي قدم زند کو خيمه‌ي نشاط به صحراي غم زند آن را مسلم است تماشا به باغ عشق ختم وجود بر سر کتم عدم زند وز بهر آنکه نيست شود هرچه هست اوست طعنه نخست در گهر جام جم زند از دست عشق چون به سفالي شراب خورد وانگه به دست راست بر آن بيش، کم زند بيشي هر دو عالم بر دست چپ نهد گمره بود که در ره ايمان قدم زند جايي که زلف جانان دعوي کند به کفر تردامني...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرد آن بود که از سر دردي قدم زند
مرد آن بود که از سر دردي قدم زند
مرد آن بود که از سر دردي قدم زند

شاعر : خاقاني

درد آن بود که بر دل مردان رقم زندمرد آن بود که از سر دردي قدم زند
کو خيمه‌ي نشاط به صحراي غم زندآن را مسلم است تماشا به باغ عشق
ختم وجود بر سر کتم عدم زندوز بهر آنکه نيست شود هرچه هست اوست
طعنه نخست در گهر جام جم زنداز دست عشق چون به سفالي شراب خورد
وانگه به دست راست بر آن بيش، کم زندبيشي هر دو عالم بر دست چپ نهد
گمره بود که در ره ايمان قدم زندجايي که زلف جانان دعوي کند به کفر
تردامني بود که دم از صبح‌دم زندو آنجا که نور عارض او پرده برگرفت
زين خاکدان به بام جهان بر علم زندخاقاني اين سراب که داند که مردوار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط