خورشيد در نطاق شبستان نو نشست | | کسراي عهد بين که در ايوان نو نشست |
با جاه نو رسيد و به امکان نو نشست | | عنقا به باغ بخت و سليمان به تخت عز |
رضوان ملک بر در بستان نو نشست | | ادريس دين حديقهي فردوس تازه يافت |
تا شاه در مقرنس ايوان نو نشست | | اين هفت تاب خانه مشبک شد از دعا |
با طالع سعيد به برهان نو نشست | | در طارمي که هست سه وقت اندر او سه عيد |
آمد بر آستانش و بر خوان نو نشست | | چرخ آن دو قرص زرد و سپيد اندر آستين |
دهر کهن به پهلوي دربان نو نشست | | بر درگهش که فرق فلک خاک خاک اوست |
چون گوهري بر افسر سلطان نو نشست | | در کفش پاسبانش هر سنگ ريزهاي |
پيرانه سر فلک به دبستان نو نشست | | در درس دعوت از پي هاروني درش |
ملک ابد گرفت و به ديوان نو نشست | | رايش که مشرفي قضا کرد عاقبت |
بالاي سدره عنصر و ارکان نو نشست | | عکسي ز آخشيج حسامش هوا گرفت |
بر فرق فرقد افسر احسان نو نشست | | مهر سپهر ملک بماناد کز کفش |
بر کاينات يکسره فرمان نو نشست | | بگذشت عهد ماتم و عهد بقا رسيد |
بر گنج نو برآمد و بر کان نو نشست | | جاويد باد کز کرمش جان هر گهر |