با آينهي ضمير مخدوم شاعر : خاقاني خواهد که نفس زند نيارد با آينهي ضمير مخدوم که اسلام بدو تفاخر آرد مجد الدين افتخار اسلام کالا گهر از دهن نبارد بحري است نهنگ سار کلکش با نور خيال او گسارد در ظلمت حال خاطر اندوه چون بر خط او نظر گمارد پر کحل جواهر آيدش چشم چندان که به دست چپ شمارد دل ياد کند فضايل او انگشت کهينه بسته دارد بر ياد محقق مهينه کورا ز ميان فرو گذارد آخر چه حساب گيرد انگشت کز دم کژدم دم مردم تو را بدتر بود...