دي فرد و خفته بخت سوي ارمن آمدم
دي فرد و خفته بخت سوي ارمن آمدم
شاعر : خاقاني
امروز جفت نعمت بسيار ميروم دي فرد و خفته بخت سوي ارمن آمدم من زين دو بحر شاکر آثار ميروم ديدم دو بحر، بحر ايادي و بحر آب سيراب بحر عذب صدفدار ميروم لب تشنه آمدم به لب بحر شور ليک غرق سحاب جود گهر بار ميروم گر خشکسال بخل جهان را گرفت، من از شرم سرخ روي و شفقوار ميروم يعني ز صبح صادق انعام شمس دين با گنج گاو و دولت بيدار ميروم در گوش گاو خفتهام از امن کز عطاش سرمست کاس از دل هشيار ميروم کاس کرم دهد به من و من ز خرمي من مرغوار ز آب به پروار ميروم کس مرغ را که داشت به پروار ندهد آب چون دال سرفکنده خجل سار ميروم نزد رئس چون الف کوفي آمدم چون حرف غين بين که گرانبار ميروم بر عين غين گشته ز خجلت ز عين مال افکنده سر، چو خائن بدکار ميروم از پيش اين رئيس نکوکار پاک زاد