بگذر اي خواجه و بگذار مرا مست اينجا

بگذر اي خواجه و بگذار مرا مست اينجا شاعر : خواجوي کرماني که برون شد دل سرمست من از دست اينجا بگذر اي خواجه و بگذار مرا مست اينجا دلم آورد و به زنجير فرو بست اينجا چون توانم شد از اينجا که غمش موي کشان هيچ هشيار نيامد که نشد مست اينجا تا نگوئي که من اينجا ز چه مست افتادم اين دل شيفته حال آمد و بنشست اينجا کيست اين فتنه‌ي نوخاسته کز مهر رخش زانک صد دل چو دل خسته من هست اينجا دل مسکين مرا نيست در اينجا قدري شيشه نا گه بشد از دستم و بشکست اينجا...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بگذر اي خواجه و بگذار مرا مست اينجا
بگذر اي خواجه و بگذار مرا مست اينجا
بگذر اي خواجه و بگذار مرا مست اينجا

شاعر : خواجوي کرماني

که برون شد دل سرمست من از دست اينجابگذر اي خواجه و بگذار مرا مست اينجا
دلم آورد و به زنجير فرو بست اينجاچون توانم شد از اينجا که غمش موي کشان
هيچ هشيار نيامد که نشد مست اينجاتا نگوئي که من اينجا ز چه مست افتادم
اين دل شيفته حال آمد و بنشست اينجاکيست اين فتنه‌ي نوخاسته کز مهر رخش
زانک صد دل چو دل خسته من هست اينجادل مسکين مرا نيست در اينجا قدري
شيشه نا گه بشد از دستم و بشکست اينجادوش کز ساغر دل خون جگر ميخوردم
صد چو آن خسته‌ي دلسوخته در شست اينجانام خواجو مبر اي خواجه درين ورطه که هست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما