ميرود آب رخ از بادهي گلرنگ مرا شاعر : خواجوي کرماني ميزند راه خرد زمزمهي چنگ مرا ميرود آب رخ از بادهي گلرنگ مرا که مي لعل برون آورد از رنگ مرا دلق از رق به مي لعل گرو خواهم کرد محتسب بهر چه بر شيشه زند سنگ مرا من که بر سنگ زدم شيشهي تقوي و ورع تا همه خلق ببينند بدين رنگ مرا مستم از کوي خرابات ببازار بريد من که بدنام جهانم چه غم از ننگ مرا نام و ننگ ار برود در طلبش باکي نيست تا ز آئينهي خاطر ببرد زنگ مرا اي رخت آينهي جان مي چون زنگ...