بسکه مرغ سحري در غم گلزار بسوخت شاعر : خواجوي کرماني جگر لاله بر آن دلشدهي زار بسوخت بسکه مرغ سحري در غم گلزار بسوخت در هواي رخ ليلي به شب تار بسوخت حبذا شمع که از آتش دل چون مجنون بزد آهي و در خانهي خمار بسوخت ديشب آن رند که در حلقهي خماران بود چه شوي منکر منصور که بر دار بسوخت ايکه از سر انا الحق خبري يافتهئي مکن انکار کسي کز غم اينکار بسوخت تو که احوال دل سوختگان ميداني که دل ريشم ازين صبر جگر خوار بسوخت صبر بسيار مفرماي من سوخته...