شکنج زلف سياه تو بر سمن چو خوشست شاعر : خواجوي کرماني دميده سنبلت از برک نسترن چه خوشست شکنج زلف سياه تو بر سمن چو خوشست دراز دستي آن زلف پرشکن چه خوشست گرم ز زلف دراز تو دست کوتاهست مگر حديث تو يا رب که اين سخن چه خوشست نميرود سخني بر زبان من هيهات نواي بلبل شوريده در چمن چه خوشست سپيدهدم که گل از غنچه مينمايد رخ فتاده بر طرف سرو و نارون چه خوشست ز جام بادهي دوشينه مست و لايعقل خيال قامت آنسرو سيمتن چه خوشست چو جاي چشمه که بر جويبار...