کو دل که او بدام غمت پاي بند نيست شاعر : خواجوي کرماني صيدي بدست کن که سرش در کمند نيست کو دل که او بدام غمت پاي بند نيست کو را خبر ز حال من مستمند نيست با دلبري سمتگر و سرکش فتادهام عيب مگس مکن که شکيبش ز قند نيست پر ميزند ز شوق لبش مرغ جان من باري درين هوا که منم سودمند نيست گويند صبر در مرض عشق نافعست هستم سزاي بند ولي جاي پند نيست گر بند مينهي و گرم پند ميدهي او را معينست که همت بلند نيست هر کس که سرو گفت قدت را براستي در شهر...