بحز از کمر نديدم سر موئي از ميانت

بحز از کمر نديدم سر موئي از ميانت شاعر : خواجوي کرماني بجز از سخن نشاني نشنيدم از دهانت بحز از کمر نديدم سر موئي از ميانت تو چه آيتي که هرگز نشنيده‌ام بيانت تو چه معني که هرگز نرسيده‌ام بکنهت چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشيانت تو کدام شاهبازي که ندانمت نشيمن که اگر دلت نجويم ندهد دلم بجانت اگرم هزار جان هست فداي خاک پايت تو که ناتوان نبودي چه خبر ز ناتوانت چه بود گرم بپرسش قدمي نهي وليکن برويم و رخت هستي ببريم از آستانت چو کسي نمي‌تواند که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بحز از کمر نديدم سر موئي از ميانت
بحز از کمر نديدم سر موئي از ميانت
بحز از کمر نديدم سر موئي از ميانت

شاعر : خواجوي کرماني

بجز از سخن نشاني نشنيدم از دهانتبحز از کمر نديدم سر موئي از ميانت
تو چه آيتي که هرگز نشنيده‌ام بيانتتو چه معني که هرگز نرسيده‌ام بکنهت
چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشيانتتو کدام شاهبازي که ندانمت نشيمن
که اگر دلت نجويم ندهد دلم بجانتاگرم هزار جان هست فداي خاک پايت
تو که ناتوان نبودي چه خبر ز ناتوانتچه بود گرم بپرسش قدمي نهي وليکن
برويم و رخت هستي ببريم از آستانتچو کسي نمي‌تواند که ببوسد آستينت
که دمي برآرد از دل ز نهيب باغبانتچه گلي که بلبلي را نبود مجال با تو
دل خسته زنده دارد بنسيم بوستانتچه شود که بينوائي که زند دم از هوايت
چو کمر شدست راضي بکناري از ميانتبچه رو کناره گيري ز ميان ما که خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط