ماه من دوش سر از جيب ملاحت برکرد شاعر : خواجوي کرماني روز روشن ز حيا چادر شب برسر کرد ماه من دوش سر از جيب ملاحت برکرد صبحدم باد صبا دامن او پر زر کرد اندکي گل برخ خوب نگارم مانست که قضا جان مرا در لب او مضمر کرد نتوانم که برآرم نفسي بي لب دوست رفت در خنده ز شادي مگرش باور کرد پسته را با دهن تنگ تو نسبت کردم که خرد نسبتم از بهر چه با عنبرکرد هر زمان سنبل هندوي تو درتاب شود سيم اشکست که کار رخ من چون زر کرد آبرويم شده بر باد ز بي سيمي...