بر سر کوي تو انديشهي جان نتوان کرد شاعر : خواجوي کرماني پيش لعلت صفت زادهي کان نتوان کرد بر سر کوي تو انديشهي جان نتوان کرد که به گل چشمهي خورشيد نهان نتوان کرد مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان گفت کان نکتهي باريک عيان نتوان کرد از ميانت سر موئي ز کمر پرسيدم شمهئي از غم عشق تو بيان نتوان کرد با تو صد سال زبان قلم ار شرح دهد بشکر گر چه دواي خفقان نتوان کرد نوشداروي من از لعل تو ميفرمايند در صف معرکه انديشهي جان نتوان کرد ناوک...