گل نهالي به بوستان آورد شاعر : خواجوي کرماني مرغ را باز در فغان آورد گل نهالي به بوستان آورد غنچه را آب در دهان آورد سخني بلبل از لبش ميگفت مژدهي گل ببوستان آورد نکهت نفحهي شمامهي صبح بوي انفاس دوستان آورد دوستان را نسيم باد صبا با تن خاک مرده جان آورد نفس باد صبحدم چو مسيح خبر يار مهربان آورد هم عفا الله صبا که عاشق را زانکه با خويش از آن جهان آورد درد خواجو بصبر به نشود از سياهي برون توان آورد ليک نوميد نيست کاب حيات...