شام شکستگان را هرگز سحر نباشد

شام شکستگان را هرگز سحر نباشد شاعر : خواجوي کرماني وز روز تيره روزان تاريکتر نباشد شام شکستگان را هرگز سحر نباشد وانکو ز پا درآمد در بند سر نباشد هر کو ز جان برآمد از دست دل ننالد تا بيخبر نگردد صاحب خبر نباشد پير شرابخانه از باده‌ي مغانه در عالم حقيقت عيب و هنر نباشد در بزم درد نوشان زهد و ورع نگنجد وانکو قد تو بيند کوته نظر نباشد هر کو رخ تو جويد از مه سخن نگويد زانرو که چشم نرگس بر سيم و زر نباشد در اشک و روي زردم سهلست اگر ببيني ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شام شکستگان را هرگز سحر نباشد
شام شکستگان را هرگز سحر نباشد
شام شکستگان را هرگز سحر نباشد

شاعر : خواجوي کرماني

وز روز تيره روزان تاريکتر نباشدشام شکستگان را هرگز سحر نباشد
وانکو ز پا درآمد در بند سر نباشدهر کو ز جان برآمد از دست دل ننالد
تا بيخبر نگردد صاحب خبر نباشدپير شرابخانه از باده‌ي مغانه
در عالم حقيقت عيب و هنر نباشددر بزم درد نوشان زهد و ورع نگنجد
وانکو قد تو بيند کوته نظر نباشدهر کو رخ تو جويد از مه سخن نگويد
زانرو که چشم نرگس بر سيم و زر نباشددر اشک و روي زردم سهلست اگر ببيني
يک ذره زين ملاحت در ماه و خور نباشديک شمه زين شمائل در شاخ گل نيابي
شيرين تر از دهانت تنگ شکر نباشدمطبوع‌تر ز قدت سرو سهي نخيزد
يعني قمر به عقرب روز سفر نباشدچون عزم راه کردم بنمود زلف و عارض
همچون دل تو بحري در هيچ بر نباشدگفتم دل من از خون درياست گفت آري
بالاتر از سياهي رنگي دگر نباشدگفتم که روز عمرم شد تيره گفت خواجو


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط