گل اندامي که گلگون ميدواند شاعر : خواجوي کرماني بدان نازک تني چون ميدواند گل اندامي که گلگون ميدواند فرس بر شاه گردون ميدواند بگاه جلوه از چابک سواري که برعزم شبيخون ميدواند مگر خونم بخواهد ريخت امشب ز راه ديده بيرون ميدواند چو گلگون سرشکم مردم چشم دمادم تا بجيحون ميدواند چنانش گرم رو بينم که چون آب بدين گرمي که گلگون ميدواند برو در خواهد آمد خون چشمم بگرد ربع مسکون ميدواند سپهرم در پي خورشيد رويان عجب نبود گرش خون ميدواند...