خورشيد را ز مشک زره پوش کردهاند خورشيد را ز مشک زره پوش کردهاندشاعر : خواجوي کرماني وانگه بهانه زلف و بنا گوش کردهاندخورشيد را ز مشک زره پوش کردهاندبا آفتاب دست در آغوش کردهانداز پردلي دو هندوي کافر نژادشانتشبيه ما بسنبل مه پوش کردهانددر تاب رفتهاند و برآشفته کز چه رويمعلوم ميشود که فراموش کردهاندکردند ترک صحبت عهد قديم رابرقول بلبلان سحر گوش کردهاندهر شب مغنيان ضميرم ز سوز عشقاز جام عشق واله و مدهوش کردهاندمنعم مکن ز باده که ارباب عقل راخون خوردهاند و نيش جفا نوش کردهاندخواجو بنوش دردي عشقش که عاشقان