شام خون آشام گيسو را اگر چين کردهاند
شام خون آشام گيسو را اگر چين کردهاند
شاعر : خواجوي کرماني
زلف پرچين را چرا برصبح پرچين کردهاند شام خون آشام گيسو را اگر چين کردهاند چين گيسو را ز رخ بتخانهي چين کردهاند خال هندو را خطي از نيمروز آوردهاند عيش تلخم را بشکر خنده شيرين کردهاند گر ببخت شور من ابرو ترش کردند باز تا چه حالست اين که برمه خال مشکين کردهاند تا چه سحرست اينکه برگل نقش ماني بستهاند نافه مشکست کاندر جيب نسرين کردهاند آن خط عنبرشکن بر برگ گل داني چراست گلستاني بر فراز سرو سيمين کردهاند و آنرخ گلرنگ و قد چون صنوبر گوئيا چشم شب پيماي را در ماه و پروين کردهاند مهرورزان ز اشتياق طلعتش شب تا سحر آستانش هر شبي تا روز بالين کردهاند دردمندان محبت بر اميد مرهمي جان شيرين را فداي جان شيرين کردهاند خسروان در آرزوي شکرش فرهادوار همچو خواجو اهل دل ترک دل و دين کردهاند کفر زلفش چون بلاي دين و دل شد زان سبب