زندهاند آنها که پيش چشم خوبان مردهاند
زندهاند آنها که پيش چشم خوبان مردهاند
شاعر : خواجوي کرماني
مرده دل جمعي که دل دادند و جان نسپردهاند زندهاند آنها که پيش چشم خوبان مردهاند تا ببيني چشمهها را کاب دريا بردهاند چشم سرمستان درياکش نگر وقت صبوح پرده سازان نگارين همچنان در پردهاند ما برون افتادهايم از پردهي تقوي وليک خون دل در صحن شادروان بجوش آوردهاند درد نوشان بسکه اشک از چشم ساغر راندهاند گرم کن خامان عشرتخانه را کافسردهاند ساقيا چون پختگانرا ز آتش مي سوختي از نسيم گلشن وصلش روان پروردهاند اهل دل گر جان بر آن سرو روان افشاندهاند پارسايان باري از رندان چرا آزردهاند بردل رندان صاحبدرد اگر آزارهاست نيستانرا بين که ترک ملک هستي کردهاند خيز خواجو وز در خلوتگه مستان درآي زانکه مردان سالها در گوشهها خون خوردهاند قوت جان از خون دل ساز و ز عالم گوشه گير