زهي زلفت گرهگيري پر از بند شاعر : خواجوي کرماني لب لعلت نمک داني پر از قند زهي زلفت گرهگيري پر از بند طناب چنبري بر مشتري بند نقاب ششتري از ماه بگشاي دلم در خون ز هجران تو تا چند سرم بر کف ز دستان تو تا کي کجا ياد آورد از خويش و پيوند کسي کو خويش را در يار پيوست که قدر عشق نشناسد خردمند دلا گر عاشقي ترک خرد گير بيک موي از کمر خود را در افکند ببين فرهاد را کز شور شيرين من و يعقوب را در هجر فرزند چرا عمر عزيز آمد بپايان ولي ديوانه...