دگر وجود ندارد لطيفهئي ز دهانش شاعر : خواجوي کرماني ز هيچکس نشنيدم دقيقهئي چوميانش دگر وجود ندارد لطيفهئي ز دهانش نميرسد خرد دوربين بکنه بيانش چه آيتست جمالش که با کمال معاني بخندهي نمکين پسته کم بود چو دهانش اگر چه پسته دهان در جهان بسند وليکن چنين که خون سيه ميرود ز تيغ زبانش چگونه شرح دهد خامه حال ريش درونم ولي چه سود که سلطان چه غم بود ز شبانش شبان تيره خيالست خوابم از غم هجران چرا که بحر مودت نه ممکنست کرانش کجا سفينهي صبرم...