آنکه جز نام نيابند نشان از دهنش

آنکه جز نام نيابند نشان از دهنش شاعر : خواجوي کرماني بر زبان کي گذرد نام يکي همچو منش آنکه جز نام نيابند نشان از دهنش که دمد سنبل سيراب ز برگ سنمش راستي را که شنيدست بدينسان سروي آستين پر شود از نافه‌ي مشک ختنش هرکه در چين سر زلف بتان آويزد بوي يوسف نتوان يافت جز از پيرهنش گر چه از مصر دهد آگهي انفاس نسيم تا در مرگ کجا ياد بود از وطنش هر غريبي که مقيم در مه رويان شد چو نکوتر نگري تر بود از خون کفنش کشته‌ي عشق چو از خاک لحد برخيزد شمع...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آنکه جز نام نيابند نشان از دهنش
آنکه جز نام نيابند نشان از دهنش
آنکه جز نام نيابند نشان از دهنش

شاعر : خواجوي کرماني

بر زبان کي گذرد نام يکي همچو منشآنکه جز نام نيابند نشان از دهنش
که دمد سنبل سيراب ز برگ سنمشراستي را که شنيدست بدينسان سروي
آستين پر شود از نافه‌ي مشک ختنشهرکه در چين سر زلف بتان آويزد
بوي يوسف نتوان يافت جز از پيرهنشگر چه از مصر دهد آگهي انفاس نسيم
تا در مرگ کجا ياد بود از وطنشهر غريبي که مقيم در مه رويان شد
چو نکوتر نگري تر بود از خون کفنشکشته‌ي عشق چو از خاک لحد برخيزد
شمع دلسوخته نبود غم گردن زدنشمن نه آنم که بتيغ از تو بگردانم روي
بچکيد آب حيات از لب و ترشد سخنشدوش خواجو سخني از لب لعلت مي‌گفت


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما