حسد از هيچ ندارم مگر از پيرهنش شاعر : خواجوي کرماني که جز او کيست که برخورد ز سيمين بدنش حسد از هيچ ندارم مگر از پيرهنش آن ندارد ز لطافت که در آن جامه تنش مي لعل ار چه لطيفست در آن جام عقيق بو که معلوم شود صورت احوال منش گر در آئينه در آن صورت زيبا نگرد يا ز بستان ارم نفحهي بوي سمنش بوي پيراهن يوسف ز صبا ميشنوم حبذانکهت انفاس نسيم چمنش باغبان گر به گلستان نگذارد ما را چو نسيم سحري بر خورد از نسترنش نتواند که شود بلبل بيچاره خموش ...