سخني گفتم و صد قول خطا کردم گوش سخني گفتم و صد قول خطا کردم گوششاعر : خواجوي کرماني قدحي خوردم و صد نيش جفا کردم نوشسخني گفتم و صد قول خطا کردم گوشگفتم اين فتنه ندارد دل مسکينان گوشمن همان لحظه که بر طلعتش افکندم چشمنتواند که شود بلبل بيچاره خموشچون ننالم که چو از پرده برون آيد گلخاصه کشتي خلل آورده و دريا در جوشبا چنين شرطه ازين ورطه برون نتوان شدتا کنم دلق مرقع گروه باده فروشآخر اي باده پرستان ره ميخانه کجاستکه چنان مست ببردند مرا دوش بدوشيا رب آن مي ز کجا بود که دوش آوردندچون دهم شرح جفاي تو بدين دانش و هوشچون کشم بار فراق تو بدين طاقت وصبرشد دل خسته سرگشتهي من حلقه بگوشحلقهي زلف رسن تاب گرهگير ترادامن يار بدست آر و ز اغيار بپوشاگرت پيرهن صبر قبا شد خواجو