شميم باغ بهشتست با نسيم عراق
شميم باغ بهشتست با نسيم عراق
شاعر : خواجوي کرماني
که گشت زنده ز انفاس او دل مشتاق شميم باغ بهشتست با نسيم عراق که دستگير تواند شد از سر اشفاق برون ز خامه که او هم زبان بود ما را مگر بخون شهيدان ضرب تيغ فراق ترا بقتل احبا مواخذت نکنند اگر چه برق شود کي رسد بگرد فراق کجا رسد بکمندت که لاشهئي که مراست کنند نفحهي عشقت ز خاکم استنشاق درآن زمان که بود قالبم عظام رميم حلاوت لب شيرين نميرود ز مذاق بتلخي ار چه بشد خسرو از جهان او را تو ماه مهر فروزي ولي بري ز محاق تو آفتاب بلندي ولي برون ز زوال که هندواست و بيک موي بشکند ميثاق دلم ز بهر چه با طره تو بندد عهد بود چو ابروي شوخت بچشم بندي طاق کسي که سرور جادوگران بود پيوست که ياد مينکني هيچ نوبت از عشاق ترا که اين همه قول مخالفست رواست از آب ديده ما زنده رود سوي عراق نوازشي بکن از اصفهان که گشت روان که هست بندهئي از بندگان بواسحق کمال رتبت خواجو همين قدر کافيست