شب رحيل ز افغان خستگان مراحل
شب رحيل ز افغان خستگان مراحل
شاعر : خواجوي کرماني
مجال خواب نيابند ساکنان محامل شب رحيل ز افغان خستگان مراحل کشيده است سر زلف دلبران بسلاسل مکش زمام شتر ساربان که دلشدگان را چرا که شرط کريمان بود اجابت سائل سرشک ديده که ميرانم از پي تو مرانش سرم ملازم بالين و دل بقافله مائل تنم مقيم مقامست و جان بمرحله عازم عجب که آتش ني در نيفتدش با نامل به خامه هر که نويسد فراق نامهي ما را شعاع نور جبينست يا فروغ مشاعل نسيم روضهي خلدست يا شميم احبا نوشت بر ورق زر بسيم ناب رسائل بسا که در غم عشق تو ابن مقلهي چشمم دلم ببند کمندت مقيدست و تو غافل سرم بنعل سمندت متوجست و تو فارغ وگرنه روي تو بينم مرا ز ديده چه حاصل اگرنه با تو نشينم مرا ز عشق چه باقي نرفت قصه بپايان و رفت عمر بباطل زبان خامه قلم گشت در بيان جدائي که هست آتش دل غالب و سرشک تو نازل سزد که دست بشويند از آب چشم تو خواجو