گر چه من آب رخ از خاک درت يافتهام شاعر : خواجوي کرماني گرد خاطر همه از رهگذرت يافتهام گر چه من آب رخ از خاک درت يافتهام زانکه چون صبح به سحرت يافتهام چون توانم که دل از مهر رخت برگيرم که بدود دل و سوز جگرت يافتهام بنشين يکدم و برآتش تيزم منشان تا سحرگه رخ همچون قمرت يافتهام در شب تيره بسي نوبت مهرت زدهام آن حلاوت که ز شور شکرت يافتهام خسرو از شکر شيرين بهمه عمر نيافت زانکه هر لحظه برنگي دگرت يافتهام بچه مانند کنم نقش دلاراي ترا...