ز لعلم ساغري در ده که چون چشم تو سرمستم شاعر : خواجوي کرماني وگر گويم که چون زلفت پريشان نيستم هستم ز لعلم ساغري در ده که چون چشم تو سرمستم بجز ساغر کجا گيرد کسي از همدمان دستم کنون کز پاي ميافتم ز مدهوشي و سرمستي ازين پس بادهي صافي بصوفي ده که من مستم اگر مستان مجلس را رعايت ميکني ساقي که من يکباره پيمانرا گرفتم جام و بشکستم منه پيمانه را از دست اگر با مي سري داري ز من مگسل که از مستي ز خود پيوند بگسستم مريز آب رخم چون من بمي آب ورع بردم...