تخفيف کن از دور من اين باده که مستم شاعر : خواجوي کرماني وزغايت مستي خبرم نيست که هستم تخفيف کن از دور من اين باده که مستم ميسوزم و ميسازم و با دست بدستم بر بوي سر زلف تو چون عود برآتش در دام تو افتادم و از جمله برستم در حال که من دانهي خال تو بديدم زنجير کشان بردم و در زلف تو بستم ديشب دل ديوانهي بگسسته عنانرا گفت از نظرم دور شو اين لحظه که مستم با چشم تو گفتم که مکن عربده جوئي چون سنبل هندوي تو خورشيد پرستم زان روز که رخسار چو خورشيد...