رند و دردي کش و مستم چه توان کرد چو هستم شاعر : خواجوي کرماني بر من اي اهل نظر عيب مگيريد که مستم رند و دردي کش و مستم چه توان کرد چو هستم نيست از باده شکيبم چکنم باده پرستم هر شبم چشم تو در خواب نمايند که گويند در تو پيوستم و از هر دو جهان مهر گسستم ترک سر گفتم و از پاي تو سر بر نگرفتم نقش رخسار تو از لوح دل و ديده نشستم دست شستم ز دل و ديده خونبار وليکن بدو چشمت که ز خود نيستم آگاه که هستم گفتي از چشم خوش دلکش من نيستي آگه دست بنهاده ز...