اشکست که ميگردد در کوي تو همرازم شاعر : خواجوي کرماني و آهست که ميآيد در عشق تو دمسازم اشکست که ميگردد در کوي تو همرازم درديکش مستان کرد آن غمزهي غمازم سر حلقهي رندان کرد آن طره طرارم ور ديده بدوزد لب بيرون نفتد رازم گر صبر کند باري مشکل نشود کارم راهي بزن اي مطرب تا خرقه دراندازم جامي بده اي ساقي تا چهره برافروزم بر بوي تو همچون عود ميسوزم و ميسازم در چنگ تو همچون ني مينالم و ميزارم يک روز چو چنگ آخر در برکش و بنوازم اين ضربت...