تا چند به شادي مي غمهاي تو نوشم

تا چند به شادي مي غمهاي تو نوشم شاعر : خواجوي کرماني از خلق جهان کسوت سوداي تو پوشم تا چند به شادي مي غمهاي تو نوشم من سلسله‌ي زلف ترا حلقه بگوشم هر چند که زلفت دل من گوش ندارد با اين همه آتش نتوانم که نجوشم عيبم مکن ار دود دلم در جگر افتاد چون عود ره دل زندم چون نخروشم چون چنگ زه جان کشدم چون نخراشم اين طرفه که مي‌نالم و پيوسته خموشم خلقي ز فغانم به فغانند وليکن چون از در ميخانه بدر برد بدوشم ديشب خبرم نيست که شاگرد خرابات بر ياد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا چند به شادي مي غمهاي تو نوشم
تا چند به شادي مي غمهاي تو نوشم
تا چند به شادي مي غمهاي تو نوشم

شاعر : خواجوي کرماني

از خلق جهان کسوت سوداي تو پوشمتا چند به شادي مي غمهاي تو نوشم
من سلسله‌ي زلف ترا حلقه بگوشمهر چند که زلفت دل من گوش ندارد
با اين همه آتش نتوانم که نجوشمعيبم مکن ار دود دلم در جگر افتاد
چون عود ره دل زندم چون نخروشمچون چنگ زه جان کشدم چون نخراشم
اين طرفه که مي‌نالم و پيوسته خموشمخلقي ز فغانم به فغانند وليکن
چون از در ميخانه بدر برد بدوشمديشب خبرم نيست که شاگرد خرابات
بر ياد لب لعل تو چون شهد بنوشمپر کن قدحي زهر هلاهل که بيکدم
جامي بهمه مملکت جم نفروشمتا جان بودم زان مي چون خون سياوش
دانم که بيک جو نخرد باده فروشمدر ميکده گر زهد فروشم چو تو خواجو


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط