من بار هجر ميکشم و ناقه محملم شاعر : خواجوي کرماني برگير ساربان نفسي باري از دلم من بار هجر ميکشم و ناقه محملم زين پس مگر سفينه رساند بمنزلم طوفان آب ديده گر ازين صفت رود کايندم نماند طاقت قطع منازلم با درد خود مرا بگذاريد و بگذريد از آب ديده پاي فرو رفت در گلم گفتم قدم برون نهم از آستان دوست نقشش نميرود نفسي از مقابلم هرجا که مينشينم و هر جا که ميروم من کشته دو ساعد سيمين قاتلم گر ديگري بضربت خنجر شود قتيل از بحر عشق باد نيارد...