من بيدل نگر از صحبت جانان محروم

من بيدل نگر از صحبت جانان محروم شاعر : خواجوي کرماني تنم از درد به جان آمده وز جان محروم من بيدل نگر از صحبت جانان محروم چون سکندر ز لب چشمه‌ي حيوان محروم خضر سيراب و من تشنه جگر در ظلمات در کف ديو فتادست و سليمان محروم آن نگيني که بدو بود ممالک بر پاي جان من خون شده از رنج و ز درمان محروم اي طبيب دل مجروح روا مي‌داري همه در بندگي و بنده ازينسان محروم خاشه چينان زمين روب سراپرده‌ي انس بال و پر سوخته وز شمع شبستان محروم همچو پروانه نگر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من بيدل نگر از صحبت جانان محروم
من بيدل نگر از صحبت جانان محروم
من بيدل نگر از صحبت جانان محروم

شاعر : خواجوي کرماني

تنم از درد به جان آمده وز جان محروممن بيدل نگر از صحبت جانان محروم
چون سکندر ز لب چشمه‌ي حيوان محرومخضر سيراب و من تشنه جگر در ظلمات
در کف ديو فتادست و سليمان محرومآن نگيني که بدو بود ممالک بر پاي
جان من خون شده از رنج و ز درمان محروماي طبيب دل مجروح روا مي‌داري
همه در بندگي و بنده ازينسان محرومخاشه چينان زمين روب سراپرده‌ي انس
بال و پر سوخته وز شمع شبستان محرومهمچو پروانه نگر مرغ دل ريش مرا
بنده تا کي بود از حضرت سلطان محروماي مقيمان سر کوي سلاطين آخر
کو بماند ز گل و طرف گلستان محرومرحمت آريد برآن مرغ سحر خوان چمن
همچو يعقوب شد از يوسف کنعان محرومعيب خواجو نتوان کرد اگرش جان عزيز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط