اي رخت شمع بت پرستان شمع برون بر از شبستان اي رخت شمع بت پرستان شمع برون بر از شبستانشاعر : خواجوي کرماني بر لب جوي و طرف بستان داد مستان ز باده بستاناي رخت شمع بت پرستان شمع برون بر از شبستانروي خوب تو يا مهست اين چين زلف تو با شبست آنوي برخ رشگ ماه و پروين بشکر خنده جان شيرينرفته از دست من ز دستت برده آرام من بدستانهندوي بت پرست پستت آهوي شير گير مستتسنبلت دام سرفرازان دهنت کام تنگ دستانشکرت شور دلنوازان مارت آشوب مهره بازانکاکلت شام شب نشينان پستهات نقل مي پرستانکفرت ايمان پاک دينان قامتت سرو راست بنيانکه ندارم بهيچ بابي سر سرو و هواي بستانمه مطرب بزن ربابي بت ساقي بده شرابيهمچو خواجو سزد بمستي گر شوي خاک راه مستانتا کي از خويشتن پرستي بگذر از بند خويش و رستي