زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده

زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده شاعر : خواجوي کرماني گشوده آتش مهر تو آبم از ديده زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده نمي‌رود همه شب آفتابم از ديده فروغ روي تو تا ديده‌ام ز زير نقاب گلم ز ياد برفت و گلابم از ديده چو رنگ و بوي گل و سنبل تو کردم ياد چه سحر کرد که بربود خوابم از ديده شب دراز ندانم دو چشم جادويت چو دل نماند کنون در عذابم از ديده ز دست ديده و دل در عذاب مي‌بودم که ريخت خون دل درديابم از ديده ندانم از من بيدل چه ديد مردم چشم ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده
زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده
زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده

شاعر : خواجوي کرماني

گشوده آتش مهر تو آبم از ديدهزهي ربوده خيال تو خوابم از ديده
نمي‌رود همه شب آفتابم از ديدهفروغ روي تو تا ديده‌ام ز زير نقاب
گلم ز ياد برفت و گلابم از ديدهچو رنگ و بوي گل و سنبل تو کردم ياد
چه سحر کرد که بربود خوابم از ديدهشب دراز ندانم دو چشم جادويت
چو دل نماند کنون در عذابم از ديدهز دست ديده و دل در عذاب مي‌بودم
که ريخت خون دل درديابم از ديدهندانم از من بيدل چه ديد مردم چشم
چو در دو ديده توئي رخ نتابم از ديدهبديده ديده خون ريزم ار بريزد خون
زرم ز چهره و سيم مذابم از ديدهچه کيمياست غمت کز خواص او خيزد
گهر ز خاطر و در خوشابم از ديدهبشد چو لعل تو بگشود درج لل را
کبابم از دل ريش و شرابم از ديدهگهي که جام صبوحي کشم بود حاصل
فتاد دانه‌ي ياقوت نابم از ديدهحديث لعل تو خواجو چو در ميان آورد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط