هيچ شکر چو آن دهان ديدي شاعر : خواجوي کرماني هيچ تنگ شکر چنان ديدي هيچ شکر چو آن دهان ديدي جز کمر هيچ در ميان ديدي آن زمانت که در کنار آمد طوطي آتشين زبان ديدي در چمن همچو شمع مجلس ما هيچ در سرو بوستان ديدي راستي را شمائل قد او شاخ سنبل بر ارغوان ديدي دل رباتر ز زلف و عارض او کشته را هيچ در فغان ديدي در فغانم ز دست قاتل خويش هيچ درياي بيکران ديدي همچو غرقاب عشق او خواجو