در دلم بود کزين پس ندهم دل بکسي

در دلم بود کزين پس ندهم دل بکسي شاعر : خواجوي کرماني چکنم باز گرفتار شدم در هوسي در دلم بود کزين پس ندهم دل بکسي گر شبي بر سر کوي تو برآرم نفسي نفس صبح فرو بندد از آه سحرم که کنون راضيم از دور ببانگ جرسي بجهاني شدم از دمدمه‌ي کوس رحيل نيست جز آه جگر سوز مرا همنفسي نيست جز کلک سيه روي مرا همسخني گر مرا بر سر زلف تو بود دسترسي عاقبت کام دل خويش بگيرم ز لبت زانکه فردوس برين بيتو نيرزد بخسي بر سر کوت ندارم سر و پرواي بهشت وه که بگذشت فراتم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در دلم بود کزين پس ندهم دل بکسي
در دلم بود کزين پس ندهم دل بکسي
در دلم بود کزين پس ندهم دل بکسي

شاعر : خواجوي کرماني

چکنم باز گرفتار شدم در هوسيدر دلم بود کزين پس ندهم دل بکسي
گر شبي بر سر کوي تو برآرم نفسينفس صبح فرو بندد از آه سحرم
که کنون راضيم از دور ببانگ جرسيبجهاني شدم از دمدمه‌ي کوس رحيل
نيست جز آه جگر سوز مرا همنفسينيست جز کلک سيه روي مرا همسخني
گر مرا بر سر زلف تو بود دسترسيعاقبت کام دل خويش بگيرم ز لبت
زانکه فردوس برين بيتو نيرزد بخسيبر سر کوت ندارم سر و پرواي بهشت
وه که بگذشت فراتم ز سر امروز بسيتشنه در باديه مرديم باوميد فرات
آشيان بر ره سيمرغ چه سازد مگسيهر کسي را نرسد از تو تمناي وصال
بلبلي چون تو کنون حيف بود در قفسيخيز خواجو که گل از غنچه برون مي‌آيد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط