تو چون قربان نمي‌گردي کجا همکيش ما باشي

تو چون قربان نمي‌گردي کجا همکيش ما باشي شاعر : خواجوي کرماني بترک خويش و بيگانه بگو تا خويش ما باشي تو چون قربان نمي‌گردي کجا همکيش ما باشي وگر زخمت شود مرهم روان ريش ما باشي اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردي برآري نام سلطاني اگر درويش ما باشي حيات جاودان يابي اگر در راه ما ميري تو چون شمعي چنان خوشتر کزين پس پيش ما باشي تو چون جاني همان بهتر که از ما سير برنائي وگر زهر از لب خنجر ننوشي نيش ما باشي اگر خون دل از مژگان بريزي آب خود ريزي ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تو چون قربان نمي‌گردي کجا همکيش ما باشي
تو چون قربان نمي‌گردي کجا همکيش ما باشي
تو چون قربان نمي‌گردي کجا همکيش ما باشي

شاعر : خواجوي کرماني

بترک خويش و بيگانه بگو تا خويش ما باشيتو چون قربان نمي‌گردي کجا همکيش ما باشي
وگر زخمت شود مرهم روان ريش ما باشياگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردي
برآري نام سلطاني اگر درويش ما باشيحيات جاودان يابي اگر در راه ما ميري
تو چون شمعي چنان خوشتر کزين پس پيش ما باشيتو چون جاني همان بهتر که از ما سير برنائي
وگر زهر از لب خنجر ننوشي نيش ما باشياگر خون دل از مژگان بريزي آب خود ريزي
کمانداران کنندت زه اگر در کيش ما باشيجهانداران نهندت عيد اگر قربان ما گردي
تو بد نامي عجب دارم که نيک انديش ما باشيبرو خواجو که بدنامان ز نيک و بد نينديشند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط