اي رفته پيش چشمهي نوش تو آب مي اي رفته پيش چشمهي نوش تو آب ميشاعر : خواجوي کرماني چشم تو مست خواب و تو مست و خراب مياي رفته پيش چشمهي نوش تو آب ميطالع شود ز مطلع جام آفتاب ميفرخنده روز آنکه بروي تو هر دمشآب فسرده را ز چه سازي نقاب مياکنون که باد صبح گشايد نقاب گلاز گوهر قدح بنما لعل ناب ميتا کي کنم ز ديدهي مي لعل در قدحروشن بود بتيره شب از ماهتاب ميحاجت بشمع نيست که بزم معاشرانمحروريان آتش غم را لعاب ميهر چند گفتهاند حکيمان که نافعستکز بسکه آتشست نداريم تاب ميساقي ز دور ما قدحي چند در گذاراشکم ببين ز لعل تو نايب مناب ميچشمم نگر ز شوق تو قائم مقام جامبا او مگوي هيچ سخن جز زباب ميخواجو که هست بر در ميخانه خاک راه