اي رفته پيش چشمهي نوش تو آب مي شاعر : خواجوي کرماني چشم تو مست خواب و تو مست و خراب مي اي رفته پيش چشمهي نوش تو آب مي طالع شود ز مطلع جام آفتاب مي فرخنده روز آنکه بروي تو هر دمش آب فسرده را ز چه سازي نقاب مي اکنون که باد صبح گشايد نقاب گل از گوهر قدح بنما لعل ناب مي تا کي کنم ز ديدهي مي لعل در قدح روشن بود بتيره شب از ماهتاب مي حاجت بشمع نيست که بزم معاشران محروريان آتش غم را لعاب مي هر چند گفتهاند حکيمان که نافعست کز بسکه آتشست...