دي سير برآمد دلم از روز جواني

دي سير برآمد دلم از روز جواني شاعر : خواجوي کرماني جانم به لب آمد ز غم و درد نهاني دي سير برآمد دلم از روز جواني کز بهر دو قرصم بجهان چند دواني کردم گله زين چرخ سيه روي بد اختر حاصل نشود تا تو بکامش نرساني جان من دلسوخته را هيچ مرادي يک لحظه امانم ندهي خاصه اماني فرياد ز دست تو که از قيد حوادث خون سيه از تيغ زبانش بچکاني هر که چو قلم گاه سخن در بچکاند بي دار به دارا نرسد تخت کياني کي شاد شود خسروي از دور تو کز تو بر ملک بقا زن علم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دي سير برآمد دلم از روز جواني
دي سير برآمد دلم از روز جواني
دي سير برآمد دلم از روز جواني

شاعر : خواجوي کرماني

جانم به لب آمد ز غم و درد نهانيدي سير برآمد دلم از روز جواني
کز بهر دو قرصم بجهان چند دوانيکردم گله زين چرخ سيه روي بد اختر
حاصل نشود تا تو بکامش نرسانيجان من دلسوخته را هيچ مرادي
يک لحظه امانم ندهي خاصه امانيفرياد ز دست تو که از قيد حوادث
خون سيه از تيغ زبانش بچکانيهر که چو قلم گاه سخن در بچکاند
بي دار به دارا نرسد تخت کيانيکي شاد شود خسروي از دور تو کز تو
بر ملک بقا زن علم از عالم فانيسلطان فلک گرم شد و گفت که خواجو
بر وي ز چه شنعت کني و دست فشانيزين پير جهانديده‌ي بد روز چه خواهي
آخر نه گداي در سلطان جهانيهر چند جهاني ز سلاطين زمانه
وقتي که چو موسي نکشي سر ز شبانيدر مصر معاني يد بيضا بنمائي
ور ثاني سحباني و حسان زمانيگر نايب خاقاني و خاقاني وقتي
با اين همه گردنکشي و چرب زبانيچون شمع مکش سر که بيکدم بکشندت
در ملک فصاحت چو زبان کام نرانيخاموش که تا در دهن خلق نيفتي
گر آب حياتست بپاکي و روانيزين طايفه شعرت بشعيري نخرد کس
هر چند که دانم که تو اين شيوه ندانيبا اين همه يک نکته بگويم ز سر مهر
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانيرو مسخرگي پيشه کن و مطربي آموز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط