شايد آنزلف شکن بر شکن ار ميشکني شاعر : خواجوي کرماني دل ما را مشکن بيش بپيمان شکني شايد آنزلف شکن بر شکن ار ميشکني چشم بر هم نزني تا همه بر هم نزني کار زلف سيه ار سر ز خطت برگيرد اي بسا کار سر زلف که در پا فکني گر چه سر بر خط هندوي تو دارد دايم نسبت زلف تو کردند بمشک ختني از چه در تاب شو دهر نفسي گر بخطا راستي دست تو بالاست ز سرو چمني وصف بالاي بلندت بسخن نايد راست گرم از چشم بيفتاد عقيق يمني چون لب لعل تو در چشم من آيد چه عجب آب...