گفتا تو از کجائي کاشفته مي‌نمائي

گفتا تو از کجائي کاشفته مي‌نمائي شاعر : خواجوي کرماني گفتم منم غريبي از شهر آشنائي گفتا تو از کجائي کاشفته مي‌نمائي گفتم بر آستانت دارم سر گدائي گفتا سر چه داري کز سر خبر نداري گفتم که خوش نوائي از باغ بينوائي گفتا کدام مرغي کز اين مقام خواني گفتم بمي پرستي جستم ز خود رهائي گفتا ز قيد هستي رو مست شو که رستي گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائي گفتا جوي نيرزي گر زهد و توبه ورزي گفتم چو خرمني گل در بزم دلربائي گفتا بدلربائي ما را چگونه ديدي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتا تو از کجائي کاشفته مي‌نمائي
گفتا تو از کجائي کاشفته مي‌نمائي
گفتا تو از کجائي کاشفته مي‌نمائي

شاعر : خواجوي کرماني

گفتم منم غريبي از شهر آشنائيگفتا تو از کجائي کاشفته مي‌نمائي
گفتم بر آستانت دارم سر گدائيگفتا سر چه داري کز سر خبر نداري
گفتم که خوش نوائي از باغ بينوائيگفتا کدام مرغي کز اين مقام خواني
گفتم بمي پرستي جستم ز خود رهائيگفتا ز قيد هستي رو مست شو که رستي
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائيگفتا جوي نيرزي گر زهد و توبه ورزي
گفتم چو خرمني گل در بزم دلربائيگفتا بدلربائي ما را چگونه ديدي
گفتم به از ترنجي ليکن بدست نائيگفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئي هوائيگفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازي
گفتم حديث مستان سري بود خدائيگفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بيند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط