بي تو حرامست به خلوت نشست شاعر : سعدي حيف بود در به چنين روي بست بي تو حرامست به خلوت نشست گر بهلي بازنيايد به دست دامن دولت چو به دست اوفتاد وين چه نمک بود که ريشم بخست اين چه نظر بود که خونم بريخت وان که درآمد به کمندت نجست هر که بيفتاد به تيرت نخاست مرغ به دام آمد و ماهي به شست ما به تو يک باره مقيد شديم عقل بلا ديد و به کنجي نشست صبر قفا خورد و به راهي گريخت عهد محبت نتوانم شکست بار مذلت بتوانم کشيد پيش وجودت نتوان گفت هست...